تنها ترین تنها

من کسی هستم که...

۴۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است


ﺁﺷﯿﺦ ﺣﺴﻦ ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺍﺭﻡ،

ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ

ﯾﻪ ﺑﺎﻏﯽ ﺗﻮﯾﻪ ﭘﺎﺳﺘﻮﺭﻩ،

ﮐﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﺎﺵ ﻣﯿﺎن ﻣﯿﺮﻥ

 

 

 

.............................................................

ﺑﯿﺎ ﻭ ﺗﺨﻢ ﮔﻞ ﺑﭙﺎﺵ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭﻃﻦ ﺑﺰﻥ

ﭼﺸﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺘﻪ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺟﻮﻭﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﻭ ﺯﻥ

(ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

 

 

 

ﻧﮕﯽ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ، ﻧﮕﯽ ﺗﻮﺭﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﻪ ﺳﻮﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﺥ ﺑﺮﻕ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﮐﻪ ﮔﺸﻨﻪ ﻣﻮﻧﺪﻥِ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﭼﻪ

ﻧﮕﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﺤﻞ ﻣﺎ ﺍﺭﺯﻭﻧﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

(ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

 

ﺗﻮ ﺩﻭﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ

ﺭﺋﯿﺲ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﺎﻟﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﭘﺮﻭ،

ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﯾﺮ ﺳﻮﻣﺎﻟﯽ ﯾﻪ ﺍﺳﻘﻔﯽ ﺗﻮ ﻭﺍﺗﯿﮑﺎﻥ،

ﮐﺎﻫﻦ ﭘﯿﺮ ﻧﭙﺎﻟﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻊ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎﻟﯽ

ﻣُﺮﺩ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺑﻐﻞ ﻧﺰﻥ

( ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

 

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﯽ ﺳﻔﺮ، ﭼﻪ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﭼﻪ ﺩﺍﺧﻠﯽ

ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺒﺮ، ﭼﻪ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﭼﻪ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ

ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﭼﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﭼﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ

ﺣﺮﻓﺎﯼ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﻧﺰﻧﯽ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﻮﻟﻮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻟﯿﻠﯽ

ﺑﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﺕ ﭘﺸﺖ ﻧﮑﻨﯽ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻋﻤﻞ ﭼﻪ ﺑﺎ ﺳﺨﻦ

(ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

 

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺻﻒ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻨﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﻣﻘﺪﺳﯽ، ﻫﺎﻟﻪ ﻧﺒﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﺕ

ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﭼﺸﻤﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﺧُﻠﻦ

(ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

 

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﻭ ﮔِﻠﻤﻮ

ﺷﻮﺧﯽ ﻭ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺩﻟﻤﻮ

ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﺍﯾﻮﻟﻤﻮ

ﺍﻣﺎ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﯽ ﻭ ﺳﺮ ﻧﺒﺮﯼ ﺣﻮﺻﻠﻤﻮ

ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻨﻪ ﻧﮕﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ

(ﺑﭙﺎ ﺩﻻ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻨﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﻪ ﺣﺴﻦ )

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۳
محمد عبدی زاده

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توان در سجیه دید، این شمالی ترین شهر دانمارک است، جایی که دریای بالتیک و دریای شمال بهم می پیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابرین این راستا بوجود می آید.


In a tourism filled city of Skagen you can see this incredible natural sight. This city is the most northern point of Danish people…..where the Baltic sea “meets” the North sea. Two different seas can not be combined

together thus creating this line


 

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

سورة مبارکه الرحمن

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (19) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (20) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (21) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)

دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند (19) اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند (20) پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى‏کنید؟ (21) از آن دو، مروارید و مرجان خارج میشود (22)

سوره مبارکه فرقان آیه 53

و هو الذی مَرَجَ البحرینِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَینَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً

و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان کرد این یکی شیرین و آن یکی شور و تلخ است ومیان آندو حریمی استوار قرار داد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۲
محمد عبدی زاده

گوشی  اچ تی سی آی -htc eye

گزارش اخیر منتشر شده از Upleak اطلاعات جدیدی را در مورد گوشی htc مدل آی منتشر می کند. این گوشی هوشمند دارای صفحه نمایش 5.2 اینچی 1080 پیکسلی است و از چیپ ست اسنپ دراگون 801 چهار هسته ای  2.3 گیگاهرتزی 400 Krait و رم 2 گیگا بایتی بهره می برد. مهمترین مشخصه htc eye دوربین آن است، یک اسنپر 13 مگا پیکسلی برای دوربین سلفی با فلش LED دوگانه در قسمت جلو و یک دوربین عقب 13 مگا پیکسلی در این مدل بکار رفته است.

گوشی اچ تی سی آی- htc eye

سایر مشخصات آن شامل حافظه داخلی 32 گیگابایتی و باتری 2400 میلی آمپر ساعتی و گواهی نامه IPX7 برای مقاومت در برابر آب است. مدل آی از سیستم عامل اندروید UI 6 استفاده کرده است. Htc یک کنفرانس مطبوعاتی را 8 اکتبر(16 مهر) درنیویورک برگزار می کند که ممکن است در این کنفرانس شایعه عرضه htc One (M8) eye با دوربین عقب دوتایی 13 مگاپیکسلی در کنار دوربین ضبط htc منتشر گردد. انتظار می رود برنامه کاربردی دوربین مرکزی سلفی در آنجا آغاز به کار کند و بر اساس گزارش Upleak  انتظار می رود  این برنامه روی htc One، وان مینی، وان (M8)، وان مینی 2 و وان (E8) و وان ماکس با بروز رسانی سیستم عامل اندروید L ارائه شود. در حال حاضر هیچ خبری در خصوص قیمت، عرضه و معرفی رسمی آن وجود ندارد.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۰
محمد عبدی زاده

   حضرت موسی(ع):بار خدایا بر فرض محال اگر  مثل ما انسان ها  بنده بودی چه عبادتی را بیشتر انجام می دادی؟

خداوند رحمان: برفرض محال اگر من بنده بودم برای رضای خدا به مردم خدمت  کرده واز کار آنها گره گشایی                              می کردم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۸
محمد عبدی زاده

علم بهتر است یا ثروت ؟

شیخ را گفتند : علم بهتر است یا ثروت ؟شیخ بیدرنگ شمشیر

از میان بیرون آوردو مانند جومونگ مرید بخت برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسیم

نمود و گفت : سالهاست که هیچ خری

بین دو راهی علم و ثروت گیر نمیکند .....

مریدان در حالیکه انگشت به دندان گرفته ولرزشی وجودشان را فرا گرفت

گفتند یا شیخ ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم .....

شیخ گفت :در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب میرفتیم ،

دوستم ترک تحصیل کرد من معلم مکتب شدم...

حالا او پورشه داره...من پوشه...او اوراق مشارکت دارد،ومن اوراق امتحانی...

او عینک آفتابی من عینک ته استکانی...او بیمه زندگانی.

من بیمه خدمات درمانی...

او سکه و ارز...من سکته و قرض....

سخن شیخ چون بدینجا رسید مریدان نعره ای جانسوز برداشته

و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتندی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۸
محمد عبدی زاده

بخون خیلی جالبه

دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می‌گذراند

به خاطر پروژه‌ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت

یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند

و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود:

1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می‌شود.

2-یک عنصر اصلی باران اسیدی است.

3-وقتی به حالت گاز در می‌آید بسیار سوزاننده است.

4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود.

5-باعث فرسایش اجسام می‌شود.

6-حتی روی ترمز اتومبیل‌ها اثر منفی می‌گذارد.

7-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.

از پنجاه نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند.

6 نفر به طور کلی علاقه‌ای نشان ندادند

و اما فقط یک نفر می‌دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است!

عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۶
محمد عبدی زاده


ساعت ۲ نصف شب یک اتاق

ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست

ساعت ۴ صبح هنگام خواب

وضعیت تحصیل در خوابگاه

اولین روزهای خوابگاه

گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز

پایان گفت و گو

امکانات غذایی در خوابگاه

طریقه ظرف شستن در خوابگاه

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

این هم آخر عاقبت درس نخوندن!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۶
محمد عبدی زاده

شرح زندگانی "ویلیام سیدس" ماجرای انسانی بود که در چھار سالگی یک نابغه شد.!!
در چھل سالگی این نبوغ از وجودش رخت بربست و عجیب تر اینکه او خود از این موضوع خشنود بود .!!
"ویلیام "
کوچک در دو سالگی قادر بود کتابھای دبیرستانی را بخواند و از شش ماھگی توانست حروف الفبا را تشخیص دھد.! این نابغه کوچولو درچھارمین سالروز تولد خود, بنا به دستور پدرش دو مقاله پانصدکلمه ای را یکی به زبان فرانسه و دیگری را به زبان انگلیسی نوشت
یکسال بعد، ھنگامی که پدرش از نبوغ فرزندش بخود می بالید
"ویلیام سیدیس" کوچولو در روز تولدش دست به کار خارق العادهدیگری زد, و یکبار دیگر نبوغ فکری خود را اشکار ساخت. او اینبار مقاله ای درباره علم تشریع به رشته نگارش دراورد . پدرش پرفسور "بوریس سیدیس" این رساله را به دانشگاه "ھاروارد" برد تا کاربینظیر فرزند نابغه اش را به ھمکاران دانشمند خود نشان دھد . انان از این ھمه استعداد و نبوغ , براستی حیرت کردند!! ولی این کودک ھنوز برای انھا و پدرش اعجاب دیگری در استین داشت . در زمانی که فقط ١٠ سال از عمرش سپری می شد – یک کتاب درسی به زبان یونانی درباره علم ھندسه نوشت .
در یازده سالگی به دانشگاه "
ھاروارد " راه یافت .
البته او دو سال پیشاماده ورود به دانشگاه بود
– اما مقامات دانشگاه صلاح دیدند پیش از ثبت نام مدتی صبر کنند. شخصی که در دو سالگی یک نابغه بشمار میرفت – در بیست سالگی طعم تلخ شکست را چشید.
چه اتفاقی افتاده بود؟!
روز
شمار رویدادھای زندگی او سر نخ ھایی در اختیار ما میگذارد – لیکن پاسخ قانعه کننده ای به ما نمی دھد . "بوریس سیدیس" در دانشگاه ھاروارد به تدریس روان شناسی درزمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت . او نویسنده برجسته ای بود و بخاطره نگارش چند کتاب درباره مبحثی که تدریس میکرد – از شھرت زیادی برخوردار گردید بود – و ھنوز از او بعنوان یکی از اعضای برجستهدانشگاه ھاروارد یاد میکردند – دکتر سیدیس اندکی پیش از انکه پسرش بدنیا بیاید – تصمیم مھم و
خطرناکی گرفت .
او تصمیم گرفت پاره ای از تئوریھا و نظزات خود درباره پدیده "پیشرفت ذھنی" را روی
فرزند خویش ازمایش نماید!! و در حقیقت از فرزندش به عنوان یک خوکچه ازمایشی استفاده کند . ولی نمیدانست با این اقدام – زندگی فرزند خود رابه تباھی خواھد کشاند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزھای
زندگی فرزندش اغاز کرد. ھنگامی که " ویلیام " کوچک قدم به این جھان گذاشت – اینده اش در لب تختخواب او قرار گرفت . پدر خود خواھش –حروف الفبا را روی میله ای بالای سر او اویزان کرد – و روز ی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام انھا را با صدای بلند میخواند – وان بچه کوچک ھم عینا تقلید میکرد – اینکار ساعتھا و روزھای متوالی ادامه یافت – و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک – ھنگامی که فقط ششماه ازعمرش میگذشت – قادر بود این حروف را تشخیص دھد – حاصل کار موفقیت امیز بود – اما بعد .؟!!! مغز کوچک ویلیام بجای قصه و اشعار کودکانه – ھر روز با متون کتابھای درسی بمباران می شد . بجای قصه ھای شیرین , جغرافیا – ھندسه – فیزیولوژی و زبان یونانی بخورد این طفل بیچاره داده می شد . اجازه نداشت خود را با ھیچگونه بازیچه ای سرگرم سازد.!! دنیای او را بازیھای بی رحمانه پدر پر کرده بود – ھر ماه که میگذشت – پیشرفت ذھنی باور نکردنی این طفل بیش از بیش شکوفا می شد, بطوری که موجبات شگفتی ھمکاران پدرش - و بھت و حیرت مادر بیچاره اش را فراھم ساخت . ولی با گذشت زمان – نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار گشت . ھنگامیکه " ویلیام " به سن ھشت سالگی رسید , خنده ھای بیموردی سر میداد-! و در مواقعی با غامض ترینمسائل فکری روبرو میشد – واکنشھای عصبی در او بروز میکرد . این نشانه – بدبختی و مصیبت بشمار میرفت که پدرش از درک ان عاجز بود.! این برنامه تغذیه فکری اجباری – ھنگامیکه به اوج رسید که ویلیام به سن چھارده سالگی پا گذاشت – در ان روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ١٩١٢ درباره " بعد چھارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظه ای که انان را سخت تحت تاثیر سخنان خود قرار داده بود.! – ناگھان بی اراده و با حالتی عصبی , زیر خنده زد و از ھیچ روی قادر نبود خنده خود را کنترل کند.!!! – پس از انکه مدتی دراز در اسایشگاه " پورتسماث " واقع در " نیو ھمشیر " بستری شد – دوباره به دانشگاه " ھاروارد " بازگشت و با موفقیت فارغ التحصیل گردید . او به خبرنگاران گفت : که یگانه ارزویش در زندگی ان است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند . " ویلیام سیدیس " با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از
بند تجربیات بیرحمانه او ازاد سازد . او در اموزشگاه " رایس" واقع در " ھوستن " به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشته ای ندارد – و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از ان میگریختند و از او دوری میکردند – برای ھمین دلش انباشته از تنفر و شورش علیه پدرش و علیه جھانی بود که در ان میزیست- مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست – عاقبت به اتھام تحریک و برپاکردن اغتشاش – به ١٨ ماه زندان محکوم شد . پساز چندین ماه غیبشزد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا انکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری – در فروشگاھی به کار اشتغال یافته و ھفته ای ٢٣ دلار دریافت میدارد.!! – او از اوج نبوغ, به زیر سقوط کرد . " ویلیام سیدیس" در برابر اصرار مداوم یک اشنای قدیمی – که از او خواسته بود در حضور مردم – درباره امکان زندگی در کره مریخ به سخنرانی بپردازد – به مدت یک ساعت ھمه شنوندگان را مجذوب سخنان خویشساخت . اما ناگھان, از حرکت اتومبیل ھا در خیابان به خنده افتاد و ھمه رشته ھا را پنبه کرد.!!!! – در تابستان سال ١٩۴۴ در گیرودار جنگ جھانی دوم – کمتر کسی به مرگ انسان ژولیده ای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانه ای در " بروکلین " در گذشته بود – توجه نشان نمیداد . ارثی که از پدرش به او رسیده بود – ھمچنان دست نخورده باقی ماند. "ویلیام سیدیس" نابغه – حتی در دشوارترین روزھای پایان عمر خویشکه دچاره مضیقه مالی شدیدی بود- حاضر نشد به میراث پدر و مادری – که مغز و اندیشه او را به نابودی کشانده بودند دست بزند .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۵
محمد عبدی زاده
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۴
محمد عبدی زاده


سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا


سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

سواحل شیشه‌ای کالیفرنیا

سواحل شیشه ای!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۳
محمد عبدی زاده