تنها ترین تنها

من کسی هستم که...
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ب.ظ

باهوش ترین انسان دنیا که دیوانه شد

شرح زندگانی "ویلیام سیدس" ماجرای انسانی بود که در چھار سالگی یک نابغه شد.!!
در چھل سالگی این نبوغ از وجودش رخت بربست و عجیب تر اینکه او خود از این موضوع خشنود بود .!!
"ویلیام "
کوچک در دو سالگی قادر بود کتابھای دبیرستانی را بخواند و از شش ماھگی توانست حروف الفبا را تشخیص دھد.! این نابغه کوچولو درچھارمین سالروز تولد خود, بنا به دستور پدرش دو مقاله پانصدکلمه ای را یکی به زبان فرانسه و دیگری را به زبان انگلیسی نوشت
یکسال بعد، ھنگامی که پدرش از نبوغ فرزندش بخود می بالید
"ویلیام سیدیس" کوچولو در روز تولدش دست به کار خارق العادهدیگری زد, و یکبار دیگر نبوغ فکری خود را اشکار ساخت. او اینبار مقاله ای درباره علم تشریع به رشته نگارش دراورد . پدرش پرفسور "بوریس سیدیس" این رساله را به دانشگاه "ھاروارد" برد تا کاربینظیر فرزند نابغه اش را به ھمکاران دانشمند خود نشان دھد . انان از این ھمه استعداد و نبوغ , براستی حیرت کردند!! ولی این کودک ھنوز برای انھا و پدرش اعجاب دیگری در استین داشت . در زمانی که فقط ١٠ سال از عمرش سپری می شد – یک کتاب درسی به زبان یونانی درباره علم ھندسه نوشت .
در یازده سالگی به دانشگاه "
ھاروارد " راه یافت .
البته او دو سال پیشاماده ورود به دانشگاه بود
– اما مقامات دانشگاه صلاح دیدند پیش از ثبت نام مدتی صبر کنند. شخصی که در دو سالگی یک نابغه بشمار میرفت – در بیست سالگی طعم تلخ شکست را چشید.
چه اتفاقی افتاده بود؟!
روز
شمار رویدادھای زندگی او سر نخ ھایی در اختیار ما میگذارد – لیکن پاسخ قانعه کننده ای به ما نمی دھد . "بوریس سیدیس" در دانشگاه ھاروارد به تدریس روان شناسی درزمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت . او نویسنده برجسته ای بود و بخاطره نگارش چند کتاب درباره مبحثی که تدریس میکرد – از شھرت زیادی برخوردار گردید بود – و ھنوز از او بعنوان یکی از اعضای برجستهدانشگاه ھاروارد یاد میکردند – دکتر سیدیس اندکی پیش از انکه پسرش بدنیا بیاید – تصمیم مھم و
خطرناکی گرفت .
او تصمیم گرفت پاره ای از تئوریھا و نظزات خود درباره پدیده "پیشرفت ذھنی" را روی
فرزند خویش ازمایش نماید!! و در حقیقت از فرزندش به عنوان یک خوکچه ازمایشی استفاده کند . ولی نمیدانست با این اقدام – زندگی فرزند خود رابه تباھی خواھد کشاند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزھای
زندگی فرزندش اغاز کرد. ھنگامی که " ویلیام " کوچک قدم به این جھان گذاشت – اینده اش در لب تختخواب او قرار گرفت . پدر خود خواھش –حروف الفبا را روی میله ای بالای سر او اویزان کرد – و روز ی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام انھا را با صدای بلند میخواند – وان بچه کوچک ھم عینا تقلید میکرد – اینکار ساعتھا و روزھای متوالی ادامه یافت – و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک – ھنگامی که فقط ششماه ازعمرش میگذشت – قادر بود این حروف را تشخیص دھد – حاصل کار موفقیت امیز بود – اما بعد .؟!!! مغز کوچک ویلیام بجای قصه و اشعار کودکانه – ھر روز با متون کتابھای درسی بمباران می شد . بجای قصه ھای شیرین , جغرافیا – ھندسه – فیزیولوژی و زبان یونانی بخورد این طفل بیچاره داده می شد . اجازه نداشت خود را با ھیچگونه بازیچه ای سرگرم سازد.!! دنیای او را بازیھای بی رحمانه پدر پر کرده بود – ھر ماه که میگذشت – پیشرفت ذھنی باور نکردنی این طفل بیش از بیش شکوفا می شد, بطوری که موجبات شگفتی ھمکاران پدرش - و بھت و حیرت مادر بیچاره اش را فراھم ساخت . ولی با گذشت زمان – نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار گشت . ھنگامیکه " ویلیام " به سن ھشت سالگی رسید , خنده ھای بیموردی سر میداد-! و در مواقعی با غامض ترینمسائل فکری روبرو میشد – واکنشھای عصبی در او بروز میکرد . این نشانه – بدبختی و مصیبت بشمار میرفت که پدرش از درک ان عاجز بود.! این برنامه تغذیه فکری اجباری – ھنگامیکه به اوج رسید که ویلیام به سن چھارده سالگی پا گذاشت – در ان روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ١٩١٢ درباره " بعد چھارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظه ای که انان را سخت تحت تاثیر سخنان خود قرار داده بود.! – ناگھان بی اراده و با حالتی عصبی , زیر خنده زد و از ھیچ روی قادر نبود خنده خود را کنترل کند.!!! – پس از انکه مدتی دراز در اسایشگاه " پورتسماث " واقع در " نیو ھمشیر " بستری شد – دوباره به دانشگاه " ھاروارد " بازگشت و با موفقیت فارغ التحصیل گردید . او به خبرنگاران گفت : که یگانه ارزویش در زندگی ان است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند . " ویلیام سیدیس " با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از
بند تجربیات بیرحمانه او ازاد سازد . او در اموزشگاه " رایس" واقع در " ھوستن " به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشته ای ندارد – و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از ان میگریختند و از او دوری میکردند – برای ھمین دلش انباشته از تنفر و شورش علیه پدرش و علیه جھانی بود که در ان میزیست- مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست – عاقبت به اتھام تحریک و برپاکردن اغتشاش – به ١٨ ماه زندان محکوم شد . پساز چندین ماه غیبشزد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا انکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری – در فروشگاھی به کار اشتغال یافته و ھفته ای ٢٣ دلار دریافت میدارد.!! – او از اوج نبوغ, به زیر سقوط کرد . " ویلیام سیدیس" در برابر اصرار مداوم یک اشنای قدیمی – که از او خواسته بود در حضور مردم – درباره امکان زندگی در کره مریخ به سخنرانی بپردازد – به مدت یک ساعت ھمه شنوندگان را مجذوب سخنان خویشساخت . اما ناگھان, از حرکت اتومبیل ھا در خیابان به خنده افتاد و ھمه رشته ھا را پنبه کرد.!!!! – در تابستان سال ١٩۴۴ در گیرودار جنگ جھانی دوم – کمتر کسی به مرگ انسان ژولیده ای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانه ای در " بروکلین " در گذشته بود – توجه نشان نمیداد . ارثی که از پدرش به او رسیده بود – ھمچنان دست نخورده باقی ماند. "ویلیام سیدیس" نابغه – حتی در دشوارترین روزھای پایان عمر خویشکه دچاره مضیقه مالی شدیدی بود- حاضر نشد به میراث پدر و مادری – که مغز و اندیشه او را به نابودی کشانده بودند دست بزند .


نوشته شده توسط محمد عبدی زاده
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

تنها ترین تنها

من کسی هستم که...

باهوش ترین انسان دنیا که دیوانه شد

دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ب.ظ

شرح زندگانی "ویلیام سیدس" ماجرای انسانی بود که در چھار سالگی یک نابغه شد.!!
در چھل سالگی این نبوغ از وجودش رخت بربست و عجیب تر اینکه او خود از این موضوع خشنود بود .!!
"ویلیام "
کوچک در دو سالگی قادر بود کتابھای دبیرستانی را بخواند و از شش ماھگی توانست حروف الفبا را تشخیص دھد.! این نابغه کوچولو درچھارمین سالروز تولد خود, بنا به دستور پدرش دو مقاله پانصدکلمه ای را یکی به زبان فرانسه و دیگری را به زبان انگلیسی نوشت
یکسال بعد، ھنگامی که پدرش از نبوغ فرزندش بخود می بالید
"ویلیام سیدیس" کوچولو در روز تولدش دست به کار خارق العادهدیگری زد, و یکبار دیگر نبوغ فکری خود را اشکار ساخت. او اینبار مقاله ای درباره علم تشریع به رشته نگارش دراورد . پدرش پرفسور "بوریس سیدیس" این رساله را به دانشگاه "ھاروارد" برد تا کاربینظیر فرزند نابغه اش را به ھمکاران دانشمند خود نشان دھد . انان از این ھمه استعداد و نبوغ , براستی حیرت کردند!! ولی این کودک ھنوز برای انھا و پدرش اعجاب دیگری در استین داشت . در زمانی که فقط ١٠ سال از عمرش سپری می شد – یک کتاب درسی به زبان یونانی درباره علم ھندسه نوشت .
در یازده سالگی به دانشگاه "
ھاروارد " راه یافت .
البته او دو سال پیشاماده ورود به دانشگاه بود
– اما مقامات دانشگاه صلاح دیدند پیش از ثبت نام مدتی صبر کنند. شخصی که در دو سالگی یک نابغه بشمار میرفت – در بیست سالگی طعم تلخ شکست را چشید.
چه اتفاقی افتاده بود؟!
روز
شمار رویدادھای زندگی او سر نخ ھایی در اختیار ما میگذارد – لیکن پاسخ قانعه کننده ای به ما نمی دھد . "بوریس سیدیس" در دانشگاه ھاروارد به تدریس روان شناسی درزمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت . او نویسنده برجسته ای بود و بخاطره نگارش چند کتاب درباره مبحثی که تدریس میکرد – از شھرت زیادی برخوردار گردید بود – و ھنوز از او بعنوان یکی از اعضای برجستهدانشگاه ھاروارد یاد میکردند – دکتر سیدیس اندکی پیش از انکه پسرش بدنیا بیاید – تصمیم مھم و
خطرناکی گرفت .
او تصمیم گرفت پاره ای از تئوریھا و نظزات خود درباره پدیده "پیشرفت ذھنی" را روی
فرزند خویش ازمایش نماید!! و در حقیقت از فرزندش به عنوان یک خوکچه ازمایشی استفاده کند . ولی نمیدانست با این اقدام – زندگی فرزند خود رابه تباھی خواھد کشاند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزھای
زندگی فرزندش اغاز کرد. ھنگامی که " ویلیام " کوچک قدم به این جھان گذاشت – اینده اش در لب تختخواب او قرار گرفت . پدر خود خواھش –حروف الفبا را روی میله ای بالای سر او اویزان کرد – و روز ی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام انھا را با صدای بلند میخواند – وان بچه کوچک ھم عینا تقلید میکرد – اینکار ساعتھا و روزھای متوالی ادامه یافت – و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک – ھنگامی که فقط ششماه ازعمرش میگذشت – قادر بود این حروف را تشخیص دھد – حاصل کار موفقیت امیز بود – اما بعد .؟!!! مغز کوچک ویلیام بجای قصه و اشعار کودکانه – ھر روز با متون کتابھای درسی بمباران می شد . بجای قصه ھای شیرین , جغرافیا – ھندسه – فیزیولوژی و زبان یونانی بخورد این طفل بیچاره داده می شد . اجازه نداشت خود را با ھیچگونه بازیچه ای سرگرم سازد.!! دنیای او را بازیھای بی رحمانه پدر پر کرده بود – ھر ماه که میگذشت – پیشرفت ذھنی باور نکردنی این طفل بیش از بیش شکوفا می شد, بطوری که موجبات شگفتی ھمکاران پدرش - و بھت و حیرت مادر بیچاره اش را فراھم ساخت . ولی با گذشت زمان – نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار گشت . ھنگامیکه " ویلیام " به سن ھشت سالگی رسید , خنده ھای بیموردی سر میداد-! و در مواقعی با غامض ترینمسائل فکری روبرو میشد – واکنشھای عصبی در او بروز میکرد . این نشانه – بدبختی و مصیبت بشمار میرفت که پدرش از درک ان عاجز بود.! این برنامه تغذیه فکری اجباری – ھنگامیکه به اوج رسید که ویلیام به سن چھارده سالگی پا گذاشت – در ان روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ١٩١٢ درباره " بعد چھارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظه ای که انان را سخت تحت تاثیر سخنان خود قرار داده بود.! – ناگھان بی اراده و با حالتی عصبی , زیر خنده زد و از ھیچ روی قادر نبود خنده خود را کنترل کند.!!! – پس از انکه مدتی دراز در اسایشگاه " پورتسماث " واقع در " نیو ھمشیر " بستری شد – دوباره به دانشگاه " ھاروارد " بازگشت و با موفقیت فارغ التحصیل گردید . او به خبرنگاران گفت : که یگانه ارزویش در زندگی ان است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند . " ویلیام سیدیس " با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از
بند تجربیات بیرحمانه او ازاد سازد . او در اموزشگاه " رایس" واقع در " ھوستن " به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشته ای ندارد – و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از ان میگریختند و از او دوری میکردند – برای ھمین دلش انباشته از تنفر و شورش علیه پدرش و علیه جھانی بود که در ان میزیست- مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست – عاقبت به اتھام تحریک و برپاکردن اغتشاش – به ١٨ ماه زندان محکوم شد . پساز چندین ماه غیبشزد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا انکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری – در فروشگاھی به کار اشتغال یافته و ھفته ای ٢٣ دلار دریافت میدارد.!! – او از اوج نبوغ, به زیر سقوط کرد . " ویلیام سیدیس" در برابر اصرار مداوم یک اشنای قدیمی – که از او خواسته بود در حضور مردم – درباره امکان زندگی در کره مریخ به سخنرانی بپردازد – به مدت یک ساعت ھمه شنوندگان را مجذوب سخنان خویشساخت . اما ناگھان, از حرکت اتومبیل ھا در خیابان به خنده افتاد و ھمه رشته ھا را پنبه کرد.!!!! – در تابستان سال ١٩۴۴ در گیرودار جنگ جھانی دوم – کمتر کسی به مرگ انسان ژولیده ای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانه ای در " بروکلین " در گذشته بود – توجه نشان نمیداد . ارثی که از پدرش به او رسیده بود – ھمچنان دست نخورده باقی ماند. "ویلیام سیدیس" نابغه – حتی در دشوارترین روزھای پایان عمر خویشکه دچاره مضیقه مالی شدیدی بود- حاضر نشد به میراث پدر و مادری – که مغز و اندیشه او را به نابودی کشانده بودند دست بزند .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۴
محمد عبدی زاده